عکس
سحر جعفري جوزاني و دستهايش روي صورتش
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
دستهايت صورتت را پوشانده اند.آيينه ها ني اند دگر چشم نكته بين،عريان مكن برابر آيينه راز خويش.بالاي خود در آيينه مَشكن به هاي هاي.تصوير غم غمت را هر دَم فزون كند.دستي بر آر،كآينه را واژگون كند.آيينه را بيافكن تا رو به هم نهيم باشد به دست خويش مداواي هم كنيم،وآن دست را كه آيينه دار ملال توست زآن پيش تر كه مُشت برآرد قلم كنيم(سياوش كسرايي
-----------------------------------------------------
شرح در عکس (پرهام
وخشور): به حيرت آور ترين شکل ممکن شعرها را بازسازي ميکني...
عکس
سحر جعفري جوزاني و مسعود جعفري جوزاني و حسين پناهي
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
#instacollageسلام دوستان فردا من به همراه پدرم و فرزندان حسين پناهي درنمايشگاه بين المللي كتاب،مصلي،شبستان،سالن ناشران عمومي،راهرو٣١،شماره١٣،نشر آنا پَنا،از ساعت ٤تا٥بعد از ظهر حضور داريم (جمعه١٨ارديبهشت اطلاعات بيشتر در صفحه@iranbergermovie
عکس
سحر جعفري جوزاني و نقاشي هايي از شعرهاي مولانا
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
#instacollageهر لحظه به شكلي بُت عيار برآمد دل برد و نهان شد هر دَم به لباس دگر آن يار بَر آمد گَه پير و جوان شد گَه نوح شد و كرد جهاني به دعا غرق خود رفت به كشتي گَه گَشت خليل و به دلِ نار بَر آمد آتش گُل از آن شد ميگشت دَمي چند بر اين رويِ زمين او از بَهر تَفرج عيسي شد و بر گنبد دوار بر آمد(مولانا
عکس
نيمرخ چپ سحر جعفري جوزاني و فرشتگان
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
#instacollageمن پريِ كوچك غمگيني را ميشناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد و دلش را در يك ني لبك چوبين مي نوازد آرام،آرام پريِ كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه مي ميرد و سحر گاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد (فروغ فرخ زاد
عکس
کودکي و قديمي سحر جعفري جوزاني و کاميار و کوهيار کلاري و حميد جبلي و مسعود جعفري جوزاني
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
عكسهايي پُر از خاطره(حميد جبلي مهربان و من در نُه سالگي،من و كاميار و كوهيار كلاري فرزندان محمود كلاري عزيز در هشت سالگي،من و پدرم وقتي چهار سالم بود و الان در سي و شش سالگي)زمان بي رحمانه تند مي گذرد.نگاه كردن به عكسهاي قديمي و دوست دارم.البته هر سني خوبيها،بديهاو تجربه هاي خودش و داره
عکس
سحر جعفري جوزاني با مانتو سبز و شال آبي بين گلها و گياهان
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
# تو گُلِ بي گلدانِ اين سرنوشتي!عطر و خواب و خاطره اي كه وجود دارد.تو گل بي گلدان قداست انساني نهايت انسانيت رويايي كه باد از عطر غصه هايت بويِ جنون مي گيرد.هر برگي از تو انعكاس نقشِ روحِ هزاران پَر و پَروانه است،تو از دستان خدا به زمين افتاده اي مي دانستي؟(بخشي از گُلِ بي گلدان يكي از شعرهاي سينا پناهي
عکس
سحر جعفري جوزاني و پدرش مسعود جعفري جوزاني در کنار بازيگران تئاتر سقراط
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
بعد از تماشاي تئاتر خوبِ سقراط در تالار وحدت(نويسنده و كارگردان:حميدرضا نعيمي)بازيهاي بسيار خوب و كاري به ياد ماندني.
عکس
سحر جعفري جوزاني با کلاه جادوگري و بدجنسي
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
ناشناس:سلام،من:سلام،ناشناس:معلوم هست تو كي هستي؟چي هستي؟فرشته اي يا جادوگر؟از تو قصه ها اومدي؟بدجنسي يا مهربون؟غمگيني يا خوشحال؟مغروري يا ......،(اجازه نميداد من جواب بدم تند تند سوال مي پرسيد،بعد با تمسخر سر تا پاي من و نگاه كرد سري تكان داد و روش و برگردوند تا بره.من كه خيلي عصباني شده بودم صداش كردم)من:بگو ببينم خودت كي هستي؟چي هستي؟ ناشناس:من خيالم ولي تو تكليفت با خودتم روشن نيست.من:اگه تو خيالي من آدمم،هر وقت بخوام ديو ميشم هر وقت بخوام فرشته.دلم بخواد مهربون ميشم دلم نخواد بد جنس.اگه اراده كنم مغرور ميشم،دوست داشته باشم هزارتا قصه ميشم.گاهي غمگينم گاهي خوشحال،تازه گفتي جادوگر؟براي تو كه خيالي بله جادوگرم هستم كافيِ فوتت كنم تا غيب بشي.(داشت حرفام و مسخره ميكرد و بلند بلند ميخنديد.يه نگاه بهش كردم،بعدشم فوتش كردم،همينطور كه ناپديد مي شد صدايِ خنده هاش و ميشنيدم كه به التماس تبديل مي شد)
عکس
سحر جعفري جوزاني و تخته چوب و يک سيب
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
آن كلاغي كه پريد از فراز سرِ ما و فرو رفت در انديشه آشفته ابري ولگرد و صدايش همچون نيزه كوتاهي،پهناي افق را پيمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر.همه مي دانند همه مي دانند كه من و تو از آن روزنه ي سردِ عبوس باغ را ديديم و از آن شاخه ي بازيگرِ دور از دست سيب را چيديم(فروغ فرخ زاد
عکس
سياه سفيد سحر جعفري جوزاني و فرشته ها
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
فرشته ها در گم گشتگيِ شادمانه شان قلبشان را از هر پنجره ي بازي به بيرون پرتاب مي كنند
عکس
سحر جعفري جوزاني 015
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود.آدم آورد در اين دير خراب آبادم(حافظ
عکس
سحر جعفري جوزاني 016
-----------------------------------------------------
توضيح
عکس از زبان سحر جعفري جوزاني :
مي توان با پنجه هاي خشك پرده را يكسو كشيد و ديد در ميان كوچه باران تند مي بارد كودكي با باد بادكهاي رنگينش ايستاده زيرِ يك طاقي گاريِ فرسوده اي ميدانِ خالي را با شتابي پُر هياهو ترك مي گويد مي توان بر جاي باقي ماند در كنارِ پرده اما كور،اما كَر مي توان فرياد زد با صدايي سخت كاذب،سخت بيگانه (دوست ميدارم) فروغ فرخ زاد